قدم 31
سلام به مانی عزیز دل من مانی جونم ببخشید که دیر اومدم آپدیت کنم. آخه مانی جونم اینهفته درگیر ختنه بودیم. جمعه هفته پیش بردیمت بیمارستان الغدیر ختنه کردیمت دم اذان مغرب. خانم پرستار به منو بابایی گفت که برید دارو بگیرید بیارین شمام دست باباجون و مامان جون بودی از در پشتی. تا منو بابایی رفتیم دارو بخریم(هی توی داروخانه بغض کرده بودم گفتم تا شما رو بردن توی اتاق عمل من گریه کنم) اومدیم که داروها رو بدیم دیدیم صدای گریه نی نی میاد . بابایی گفت این صدای مانی. دوئیدیم رفتیم پیش بابا جون که دیدیم بله شما رو بردن تو. باز بدو بدو رفتیم از اتاق که خانم پرستار گفت بفرمائید تو من گفتم حتما م...
نویسنده :
مامان و بابا(قاصدک)
15:16